تنها
این وبلاگ برای عشقمه فقط اون همین
پنج شنبه 92 خرداد 2 :: 6:38 عصر :: نویسنده : ملودی
خب دیگه روزا گذشت و من و خواهرمو خواهرزاده هام میرفتیم مغازش خواهرزاده کوچیکم لطف کردو بلند اسممو گفت من کنار خاله................میشینم باتشکر از خواهرزاده عزیزم!!!! یه روز با دامادمون( عیدم بودااا )رفتیم بستنی فروشی (از من میشنوین با مرد جماعت نرین بیرون کوفتتون میکنن) هیچی دیگه رفتیم اونجا داشتیم بستنی میخوردیم که دیدم دامادمون رفت پشت میزی که بستنی سفارش میدن داشت با پسره حرف میزد منو میگی فک کردم دعواس اخه صدا پسره بدبخت بیرون نمیومد هیچی بعدش که اومد بیرون دامادمون اخلاقش عوض شد خب شب عیدمون کوفت شد بعدشم فهمیدیم اون اقا پسر ازون پشت داشته ذاقغ سیامو چوب میزده ودامادمون غیرتی شده وفرمودند که دیگه حق نداریم بریم اون بستنی فروشی منم که حرف گوش کن بازم رفتم البته پنهونی با آجیم یعنی مث من تو دنیا نیستااااااااااااااااااااااا
موضوع مطلب : بعضیام حرص ادمو در میارن چجوری حرف از عشق وعاشقی میزنن ولی هیچ بویی از محبت انسانیت نبردن ماروباش با کیا شدیم یه ملت !!!!!!!!اخه انصافتون کجاس یکم ادم باشین !!! نکن برادر من!!! نکن خواهر من!!!!! اخه کی از شکستن دل یکی سود برده که تو ببری گفتم حواستو بیشتر جمع کنی!!!!!!!!!
موضوع مطلب : سه شنبه 92 اردیبهشت 31 :: 10:9 عصر :: نویسنده : ملودی
اول از اون موقعی میگم که دوستم برگشت بهم گفت که تو به چشم هیچ پسری نمیای حالا سر یه قضیه ای سوخته بود واسه همین اینو گفت بماند خب دیگه ازون روز از همه پسرا بدم میومد بعدش یه سفر رفتم پیش خواهرمعاشقه خواهرمم بگم نمیگم که آرایش نمیکنم میکنم ولی اونروز که با خواهرم رفتم بیرون آرایش نکردم قرار بود بریم بستنی فروشی رفتیم از وقتی پیچیدیم پسره زل زده بود به ما تا رسیدیم نزدیکش منم حرصم گرفت گفتم خسته نباشیاز بدبختی رفتیم همون مغازه سرمو نیاوردم بالا تا رفتیم خونه این یارو هم هی میومد هی میرفت خواهرم خونه که اومدیم گفت شیطون چیکار کردی من قبلا با خواهر شوهرام اومدم اینجا ولی پسره یه بارم نیومد تو مغازه اما حالا بخاطر تو صد بار اومد داخل ورفت اونم به بهونه های مختلف هیچی دیگه از همون روز فهمیدم عاغا از من خوشش اومده هیچی دیگه روز اولمون این بود موضوع مطلب : چهارشنبه 91 فروردین 16 :: 8:55 صبح :: نویسنده : ملودی
امروزخیلی دلم گرفته ازدست خیلیا.عزیزم ازدست دنیاوزندگی دلخورم میخوام هرچه زودتر این دنیاروترک کنم میپرسی چرا؟دل به هرکی دادم بی وفایی دیدم ورنجاییکه ازین عشق کشیدم اونقدربودن تا ناامیدبشم شاید با خودت بگی این حرفها به من نمیاد اما بدون ازبس توزندگیم شکست خوردمو خندیدم وانکارشون کردم وگفتم اصلا برام مهم نیست که حدواندازه نداره ولی نمیدونیکه چقدرناراحت شدم وقلبم داغون شده نمیخوام ناشکری کنم اما گله دارم از همه که چرامن............................ موضوع مطلب : دل نوشته ها چهارشنبه 91 فروردین 16 :: 8:31 صبح :: نویسنده : ملودی
هروقت اونومیدیدم دلم اونقدرتندتند میزد که میگفتم الانه که بیفته بیرونوهمه بفهمن دوسشدارم هیچکس نمیدونست که چقدردوسشدارم هروقت میگفتم میخوام باکسیکه دوسدارم ازدواج کنم بهم میگفتن بعدعقدعاشقش میشی امامن همیشه بقول دیگرون رمانتیکم عاشق قصه هاورمانهای عاشقانه سیندرلا زشت وزیبا!!!؟؟تودنیای ما فکر نکنم هیچ شاهزاده مهربونی پیدابشه که عاشق من بشه روزاییکه اونومیدیدم دستام یخ میزدیه باراونودیدم که داره گریه میکنه خواستم برم جلووبگم چی شده نزدیک بوداشکم دربیادتاحالا اونو اینطوری ندیده بودم فرداش به هردلیلی گریه کردم اما اون بیخبر بود اونروزوقتی دید دارم نگاش میکنم اشکاشو پاک کردنمیدونم شایدنخواسته اونوناراحت ببینم شب وروز خوابشومیبینم که بهم میگه دوسمداره فقط یه بار فقط یه بارتوبیداری بهم بگه ببین واسش دنیارو زیرورو میکنم" بدون که بیتو میمیرم"
موضوع مطلب : خاطراتم با او چهارشنبه 91 فروردین 16 :: 8:11 صبح :: نویسنده : ملودی
سلام اینا دلنوشته های منه که امیدوارم اونوبخونینونظراتتونوبگین مشکل من اینه که هرکیوتوزندگیم دوس داشتم مال من نشده نمیدونم عیب از منه یااز دیگرون دوستام میگن خوبی خوشگلی چیزی کم نداری اما نمیدونم چرا هرکی بهم علاقه داره بروزنمیده شایدمیترسه من اونوپس بزنم تاحالا چندنفروخواستموازته دلم میخواستم مال من باشه امانمیدونم اوناهم اینجوری بودن یانه؟؟رفتاروکاراشون نشون میداد منومیخوان اما بروزنمیدادن منم نمیتونستم برموبگم دوسشون دارم پس چیکارکنم؟؟تایادمه تنها بودم اما الان میخوام باشما خواننده های وبلاگم دوست بشم وشماکمکم کنیدتادیگه کم رونباشم من همه رودوسدارم حتی کساییکه منودوس ندارن دوستون دارم نظریادتون نره
موضوع مطلب : دل نوشته ها |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 31930
|
|